شروع
امیر پرهام دوست داشتنی ! امروز دومین روزیه که سینه خیز می ری . نسبت به دیروز کلی پیشرفت کردی . تو بغل بابایی به اتاق من اومدید ، به بابایی گفتم دیدی پرهام سینه خیز می ره ؟ گفت نه . گفتم پس ببین . بغلم بودی ، گذاشتمت زمین و رو به شکم ، شکلاتی که دستت بود و به دهانت می زاشتی رو از دستت گرفتم ـ آخه داری دندون در می آری ـ شکلات رو با ظرفش در نیم متری ات گذاشتم و گفتم برو بردار . هی دستت رو دراز کردی و نرسید تا آخر با سینه خودت رو به جلو کشیدی . دو تا که جلو رفتی دستت رسید و همه تشویقت کردیم و بابات فیلمت رو می گرفت . مامانت دوباره اینرو تکرار کرد و تو باز هم رفتی و برداشتی . چقدر من و بابات و مامانت و مادر جون خوشحال شدیم و برات دست زدیم . تو...