امیر پرهام امیر پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

ʚϊɞ ღ ʚϊɞ امیر پرهام و پرنیا ʚϊɞ ღ ʚϊɞ

24- تولد رها ، دختر همکار بابا

امروز پرهام و مامانش به جشن تولد رها جون رفتند . ظاهرا" خیلی شلوغ بوده و مامانش از ترس اینکه پرهام جون زیر دست و پا لگد نشه ، همه اش بغلش کرده بود . عکس کمی گرفته چون نتونسته . اون چند تا هم پرهام خوب نیفتاده و همه اش فرار می کرده که البته بیشترش هم توی اتاقی غیر از اتاق جشن بوده. با اینحال چند تا عکس می زارم. رها جون در اتاق خودش : پرنیان ، رها ، پرهام در اتاق شخصی رها جون: جمعه 6/11/91 ...
6 بهمن 1391

23- جشن تولد یکسالگی

دیشب-چهارشنبه چهارم بهمن ماه-مهمانی داشتیم و خانواده مادر جون به جشن تولد پرهام کوچولو اومده بودند. پرهام جون ، خیلی خوش اخلاق بود . شام جوجه برستد بود و سالاد و نوشابه و میوه و از همه مهمتر کیک تولد هم بود . شایان جون همه بادکنکها رو باد کرد و بچه ها کلی شادی کردند. مهمانی خیلی خوبی بود و به همه هم خیلی خوش گذشت . براش یه اسب دو کاره گرفته بودم که با مادر جون به پرهام جون هدیه دادیم . خانواده خاله بزرگه یه ماشین باری خیلی بزرگ براش آورده بودند که پرهام جون از هردو هدیه کلی خوشش اومد . دوقلوها هم لباس آورده بودند که خیلی هم خوشگل بود . مامان خانم و دائی رضا هم هر کدوم 50 هزارتومان پول دادند . دائی ...
6 بهمن 1391

20- شب یلدا و سالگرد ازدواج مامان و بابای پرهام جون

پنج شنبه 30/9/91 شب یلدا و سالگرد حنابندان مامان و بابای امیر پرهام جون بود. طبق معمول هر سال، خونه مامان خانم دعوت داشتیم. شام خوشمزه ای خوردیم : برنج و مرغ ، سوپ ، ژله چند رنگ ، نوشیدنی و مخلفات دیگه. پرهام کوچولو سوپ و ژله خورد . جیگرش رو برم که توی جمع از همه کوچکتر بود و وقتی نگاهش می کردم در مقابل بچه ها ، خیلی کوچولوتر شده بود . بهش می گفتم خودتو لوس کن زود لباشو غنچه می کرد و صورتش رو جمع می کرد. وای که چقدر خوشمزه می شه. بعد شام هم هندوانه و آجیل شیرین و باسلوق و انار دون شده که مامان خانم یه کاسه بزرگ درست کرده بود و با وجودیکه همه خوردند باز هم کلی توی کاسه مونده بود. دختر خاله هم دو تا جعبه کیک گرفته بود و توی یخچا...
6 بهمن 1391

22- تولد یازده ماهگی امیرپرهام جون

امروز از صبح حرف از تولد امیر پرهام جون ماست. بعد از ظهر مامان و بابا و امیرپرهام جون رفتند و یه کیک خوشمزه با سلیقه مامان گرفتند و آوردند. ما هم طبق معمول یه تولد پنج نفره گرفتیم و آهنگ تولد گذاشتیم و عکس گرفتیم. مادر جون هم زودی کیک رو برید و خوردیم. آخه بد جوری دل می برد   حیف که توی چشماش نور افتاده تولد صد بیست سالگیت باشه عزیز دلم   پنج شنبه 14/١٠/91 ...
14 دی 1391

21- آشپزی امیر پرهام جون

امروز تولد یازده ماهگی امیر پرهام جون ماست ، قراره براش مهمون بیاد. می خواد آشپزی کنه : با این سوسیس ها چی درست کنم ؟  اینهمه نون رو چه کنم ؟ دست بابا به چیز کم نمی ره   حالا بزار ببینم چه مزه ای دارند ؟   خوشمزه است ، شما هم بفرمائید  بزار یه تیکه هم از وسطش بخورم نکنه بد مزه باشه این دیگه چیه بود ؟ اصلا" من آشپزی نمی کنم با این نون هاتون ، زود تموم شد     تولد یازده ماهگیت مبارک عسلی من پنج شنبه 14/10/91 ...
14 دی 1391

19- تولد عمه جون امیر پرهام جون

امروز ، 24 آذرماه ، تولد منه . بابای امیر پرهام پریشب ، کیک تولد خرید و در حالیکه من توی اتاقم بودم با مامان امیر پرهام و مادر جون نقشه کشیدند . مامانش اومد و گفت : ما می خوایم بریم بیرون . الکی منو سرگرم کرد . آخه مگه من می خواستم برم اتاق اونا که به من کلک می زد  بعد هم مادر جون اومد و گفت : امیر کارت داره . منم بیخیال از همه جا رفتم . که دیدم با فیلمبرداری وایساده و خلاصه کیک و بادکنک و سورپرایز و ... کلی حال داد تولد پنج نفره   امیر پرهام جون ، هم سرما خورده و هم دندان درآوردنش درد داره . توی تولد من زیاد سرحال نبود . بابایی ، برای پنج نفر ، عجب کیک بزرگی هم گرفته .     امروز ...
3 دی 1391

شروع

امیر پرهام دوست داشتنی ! امروز دومین روزیه که سینه خیز می ری . نسبت به دیروز کلی پیشرفت کردی . تو بغل بابایی به اتاق من اومدید ، به بابایی گفتم دیدی پرهام سینه خیز می ره ؟ گفت نه . گفتم پس ببین . بغلم بودی ، گذاشتمت زمین و رو به شکم ، شکلاتی که دستت بود و به دهانت می زاشتی رو از دستت گرفتم ـ آخه داری دندون در می آری ـ شکلات رو با ظرفش در نیم متری ات گذاشتم و گفتم برو بردار . هی دستت رو دراز کردی و نرسید تا آخر با سینه خودت رو به جلو کشیدی . دو تا که جلو رفتی دستت رسید و همه تشویقت کردیم و بابات فیلمت رو می گرفت . مامانت دوباره اینرو تکرار کرد و تو باز هم رفتی و برداشتی . چقدر من و بابات و مامانت و مادر جون خوشحال شدیم و برات دست زدیم . تو...
29 آذر 1391