7- امیر پرهام چهار دندان درمی آورد
دیروز امیر پرهام عزیز ما دو تا دندان دیگه درآورد : از سرکار اومده بودم و باهاش بازی می کردم . وقتی خندید دیدمشون . اینقدر خوشحال شدم که به باباش زنگ زدم و گفتم . همین طور گفتم که دیگه امروز زود باید بیایی تا برویم و براش دوچرخه بخریم . هر چی باشه چهار تا دندون درآورده
بعدازظهر من به دندانپزشکی رفتم و سر راه براش سه تا سرهمی و دو جفت جوراب خریدم . گفتم به هر حال چیزی براش گرفته باشم . نشد که بریم دوچرخه بخریم . ولی امروز تا من و مامانش از سر کار برگشتیم به بازار قدیمی رفتیم و یه دوچرخه قرمز و یه تاب شورتی و یه اسب پلاستیکی براش خریدیم . البته این اسب رو بخاطر اینکه آسیبی به سر و کله اش نزنه خریدیم . اول ازش خوشش اومد ولی بعدش محل هم بهش نزاشت . از تابش خوشش اومد . حسابی توش حال کرد . دوچرخه رو هم گذاشتیم تا یه کمی بزرگ بشه بعد براش بیاریم . این سه تا از طرف من و مامان و بابا و مادر جون تقدیم پرهام جونمون شد .
توی بازار ، امیر پرهام ، توی بغل آروم نمی گرفت . همه اش می خواست بره و وسایل مغازه ها رو بهم بریزه . به صاحب مغازه گفتم : شاگرد نمی خواید بیاد مغازه تون رو بهم بریزه ؟
بعد هم فالوده بستنی خریدیم و به مناسبتش خوردیم . به خودتم دادیم ها گل پسری ولی زیاد خوشت نیومد