6- امیر پرهام دندان در می آورد
امیر پرهام جون ما ، طی دو سه روز ، دوتا دندون درآورده : یکی پائین و یکی بالا ، که قرینه هم اند . اولیش رو روز جمعه و لثه پائین بود . چقدر خوشحال شدیم . باباش هم جمعه شب ، شیرینیش رو داد : یه جعبه شیرینی تر و جوجه کباب که از بیرون برامون خرید .یاران همه یاری کردند و براش آش دندون کش هم پختیم .
توی اتاق من بودیم . امیر پرهام و باباش هم بودند . امیرپرهام روی زمین داشت بازی می کرد که باباش بهش گفت : بزار دندونت رو ببینم . یکهو امیر پرهام پرید . می خواست در بره . ما از خنده مرده بودیم . عجب پسر در رویی بشی تو .
دو سه روز هم هست که داره سعی می کنه چهار دست و پا بلند بشه . ولی یهوئی می افته . تلاشش خیلی دلچسبه و دقتش .
امروز امیر پرهام می گفت : د د د د . و چقدر من دوست دارم این کلمه د د د رو . خیلی بهش می گفتم . شاید از خودم یاد گرفته . آخه هر چی بهش یاد می دم تکرار می کنه .
توی اداره خیلی دلم براش تنگ می شه . امروز صبح یاد دستای تپل و خشگلش افتاده بودم وقتی که می خواد یه چیزی رو بلند کنه : با چه طمانیه ای اینکار رو می کنه .
امیرپرهام ! عمه قلب درست حسابی نداره ها ! یه وقت دیدی یه لقمه کردمت و خوردمت ، چقدر دلبری می کنی آخه خوشمزه من
امیر پرهام ما عاشق باباشه و باباشو به همه ترجیح می ده . منو هم دوست داره ها . عصر داشتند بیرون می رفتند . بغل باباش بود و داشتند توی آسانسور می رفتند . امیر پرهام عاشق آینه و چراغ قزمز و چشمک زنه . گفتم بیا بوست کنم که هی باباشو هل می داد طرف آسانسور . باباش گفت : خب بوس نمی خواد بده مگه زوره ؟ گفتم مثل اینکه منو بیشتر از تو دوست داره ها . گفت : امیر پرهام برو بغل عمه . ولی نیومد و همچنان طرف آسانسور می رفت . آی لجم گرفت اگه من دیگه وبلاگ تو رو آپ کردم