5- اولین کلمات امیرپرهام عزیزم
دیشب با امیرپرهام جونم ، کنار بالکن کوچک اتاقم نشسته بودم . ماه زیبا هم انگار به ما نگاه می کرد . به امیرپرهام جون نشونش دادم و گفتم ماه . عین عکس درس کتاب اول دبستان : مهتاب . نگاه کرد و با من تکرار می کرد : م . انگار می خواست بگه ماه . لباشم غنچه می کرد . وای که چه خوشمزه می شد و چقدر تعجب کردم . آخه اولین بار بود که کلمه ای رو می خواست تکرار کنه . بخاطر همین چندین بار ازش پرسیدم . پس اشتباه نکرده بودم .
بعد هم مامان و بابا و مادر جونش اومدند . از خودش صدا در می آورد که دیگه الان مطئمنم می خواست چیزی بگه . منهم از آنجائیکه توی کتاب : "همه بچه ها باهوشند اگر ..." خوانده بودم باهاش تکرار کردم . امیر پرهام هم از خنده غش می رفت . می گفتم پرهام چی می گه : ق . گاهی هم تا می گفتم پرهام چی می گه می گفت : ق . اینقدر می خندید و ما هم به خنده اش می خندیدیم که مادر جونش گفت بسه ، الان دلش درد می گیره . گاهی هم از خنده چپه می شد . وای که چه بچه شگفت انگیزی هستی پرهام جونم . خیلی دوستت دارم امیر پرهام خوشملم .