دیروز امیر پرهام عزیز ما دو تا دندان دیگه درآورد : از سرکار اومده بودم و باهاش بازی می کردم . وقتی خندید دیدمشون . اینقدر خوشحال شدم که به باباش زنگ زدم و گفتم . همین طور گفتم که دیگه امروز زود باید بیایی تا برویم و براش دوچرخه بخریم . هر چی باشه چهار تا دندون درآورده بعدازظهر من به دندانپزشکی رفتم و سر راه براش سه تا سرهمی و دو جفت جوراب خریدم . گفتم به هر حال چیزی براش گرفته باشم . نشد که بریم دوچرخه بخریم . ولی امروز تا من و مامانش از سر کار برگشتیم به بازار قدیمی رفتیم و یه دوچرخه قرمز و یه تاب شورتی و یه اسب پلاستیکی براش خریدیم . البته این اسب رو بخاطر اینکه آسیبی به سر و کله اش نزنه خریدیم . اول ازش خوشش اومد ولی بعدش...